میخواهم برای خواهر چیزی بخوانم بچهاش با دوتا دایناسور نزدیک میشودو میگوید مامان نگاه کن این رکسه علفخواره اون خشم شبه که مدادای آتیشی پخش میکنه. مامان من فیلمش رو ندیدم الان. بعدا آبها آتیش گرفتن. وردش خونهاشون. اینطوری وردش. مامان اون داستانا قوجاس؟ میشه بیاریش پایین ندیدمش.
خواهر گفت: ببین اما خرابش نکن مال داداشیه.
بچهاش میدود دنبال خواهر و کتاب را ازش میگیرد.
خواهرم میگوید بیا مدادرنگیات رو جمع کن.
آن چیزی که میخواستم را بخوانم میگذارم سرجایش که کیفم است.
بعد فکر میکنم باید وِرم خونهامون.
درباره این سایت