همین الان با نانا هیه و های و هیه رو از احلام می‌شنیدیم و می‌رقصیدیم رو این آهنگ.بعد سوسیس سرخ کردیم و با سس تند (اسم سسش سحره) خوردیمقبلش هم روی ترانه‌ی *بلاش تبوسنی بعنیه دا البوس بلعینین یفرق از محمد عبدالوهاب از اون رقصای اسکارلتی رقصیدیم. یه جا من انگشت نانا رو پیچوندم و یه جا موهاش تو زیر بغلم رفت و کشیده شد و یه جا هم اون دندوناش خورد به چونه‌ام و بعد گفت اسپانیایی برقصیمیعنی سیخ و مستقیم بریم جلو با هم که باعث شد با کله بریم تو ظرفشویی بعدش هم مسابقه‌ی بالا رفتن دامن دادیم که اون نبرد( و کارهای آبروبر دیگه‌ای که خوب نیست بگم) بعد مسابقه‌ی کی بیشتر فلفل می‌خوره و تعجب کردم وقتی دیدم نون رو گذاشت تو سس و عین آب یخ می‌خورد.بعد باله رقصیدیم روی همون ترانه‌ی عبدالوهاب که اون برای این رقص زیادی نابلد و من زیادی لاغر نبودم و بعد نانا گفت راسش رو بت بگم اون رنگ تابستونیه بت نمی‌اومد.همون فندقی روشنه رو می‌گفت گفتم شاید اون این‌طور فکر می‌کنه گفت نه واقعا همین بوده اما بقیه می‌ترسیدن ناراحت شم.گفتم خوب شد به من گفت چون می‌خواستم همین روزا باز اون رنگ رو بزنمگفت اما اون رنگ پریسالیه بم می‌اومد گفتم کدومگفت راهای سفید سیاهگفتم ها .اما نگفتم نه دیگه اون کار تکراری و قدیمی و همیشگی رو نمی‌کنم.بعد گفت یه ایزی و مری هستن تو آمریکا که خیلی پولدارن و یه عالمع شکلات شیری سه کیلویی  و خرسای پاستیلی پنج کیلویی می‌تونن بخرن که هر وقت دیدتشون یاد من افتادهگفت اسلایم درست می‌کنن( از نانا و دخترخاله‌اش بپرسید چی هست این یارو) .بعد گفت شیرین و مبینا و زهرا و نرجسپیشش گوزیدن تا حالا که گفتم مهم نیست زندگی همینهیه عالمه گوز قراره بشنوه تو زندگی و به روی خودش نیارهگفت آخه اون به روی بعضیاشون اوردهمثلا مبینا اونم خندیده.گفتم کار خوبی کردهبعد لقمه گنده‌هه رو گذاشتم برای اون و گفتم فردا کمکم کنه یه کم آشپزخونه رو مرتب کنم گفت "شاید.سعی می‌کنم"گفتم خسته نباشه و نانا گفت ماما چرا خونه تی نمی‌کنیم مثل مامانا؟ گفتم چون تو و بقیه فقط " شاید .سعی می‌کنم" هستیدمنم صد سال خودم رو نمی‌کشم که شما فقط شاید سعی می‌کنید باشید.

گفت اون فکر کرده چون بقیه‌ی مامانا عید واقعی‌اشونه و عید واقعی ما نیستگفتم برو باباچه فکرایی می‌کنی نانا.بعد گفت برقصیم بازم؟

گفتم نه می‌خوام برم کتاب بخونمگفت مسواک می‌شه نزنه؟ گفتم دندون دردش با خودش.فیلمی که از کی گذاشته بودم ببینم رو خاموش کردم و  نانا گفت اجازه داره صدای گوز دخترا رو برام با دهنش دربیاره؟ گفتم دربیاره اما برام تکراریه ممکنه زیاد نخندمنانا دهنش رو روی بازوم گذاشت و شروع کرد به ترتیب صداها رو دراوردن :

مبینا

شیرین

زهرا

.

خوب خنده‌دار هم بود.خندیدم و گفتم فکر کنم داره ساعت پنج صبح می‌شه اگه لطف می‌کنه بره بخوابه.گفت سعی می‌کنمگفتم خوب فردا سر ساعت نه صبح بیدارش می‌کنمگفت باشه.

مطمئن بود خودم تا کی خواب خواهم بود.

بیایید اعتراف کنیم مادر خوبی نیستیم.

ها بوخودا.



*من رو چشام نبوس بوسه‌ی رو چشم جدایی میاره.بذار جدایی بدون بوسه باشه که امید من ناامید نشهاز این زرها دیگه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای وکتور صورتی sayedmahdi ترمه های رنگی مادربزرگ برگ اول David مبل تختخواب شو نوشته ها زبان اسپانیایی زبانی جذاب، Iran, Persa decormodern